زمان جاری : جمعه 15 تیر 1403 - 3:30 قبل از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم


سلام مهمان گرامي؛
مهمان گرامي، براي مشاهده تالار با امکانات کامل ميبايست از طريق ايــن ليـــنک ثبت نام کنيد


آیا میدانید؟ ایا میدانید :






تعداد بازدید 110
نویسنده پیام
amin15 آفلاین



ارسال‌ها : 985
عضویت: 2 /9 /1390
سن: 22
تشکرها : 12
تشکر شده : 590
یادی از حسین پناهی

ساده زیستی و نوع متفاوت بینش مرحوم حسین پناهی از جهان عده زیادی را تحت تاثیر قرار داد. نوع نگاهش، سادگی كلامش، او كسی بود كه ساده به دنیا آمد و ساده از دنیا رفت؛ حسین پناهی دژكوه در ۱۳۳۵ در روستای دژكوه از توابع شهرستان كهگیلویه (دهدشت-سوق)در استان كهكیلویه و بویراحمد متولد شد. پس از اتمام تحصیل در بهبهان به توصیه و خواست پدر برای تحصیل به مدرسه ی آیت الله گلپایگانی رفته بود و بعد از پایان تحصیلات برای ارشاد و راهنمایی مردم به محل زندگی اش بازگشت.چند ماهی در كسوت روحانیت به مردم خدمت می كرد. تا اینكه زنی برای پرسش مساله ای كه برایش پیش آمده بود پیش حسین می رود. از حسین می پرسد كه فضله ی موشی داخل روغن محلی كه حاصل چند ماه زحمت و تلاش ام بود افتاده است، آیا روغن نجس است؟ حسین با وجود اینكه می دانست روغن نجس است، ولی اینرا هم می دانست كه حاصل چند ماه تلاش این زن روستایی، خرج سه چهار ماه خانواده اش را باید تامین كند، به زن گفت نه همان فضله و مقداری از اطراف آنرا در بیاورد و بریزد دور،روغن دیگر مشكلی ندارد. بعد از این اتفاق بود كه حسین علی رغم فشارهای اطرافیان، نتوانست تحمل كند كه در كسوت روحانیت باقی بماند. این اقدام حسین به طرد وی از خانواده نیز منجر شد.حسین به تهران آمد و در مدرسه ی هنری آناهیتا چهار سال درس خواند و دوره بازیگری و نمایشنامه نویسی را گذراند. پناهی بازیگری را نخست از مجموعه تلویزیونی محله بهداشت آغاز كرد. سپس چند نمایش تلویزیونی با استفاده از نمایشنامه های خودش ساخت كه مدت ها در محاق ماند. با پخش نمایش دو مرغابی درمه از تلویزیون كه علاوه بر نوشتن و كارگردانی خودش نیز در آن بازی می كرد، خوش درخشید و با پخش نمایش های تلویزیونی دیگرش، طرف توجه مخاطبان خاص قرار گرفت. نمایش های دو مرغابی درمه و یك گل و بهار كه پناهی آنها را نوشته و كارگردانی كرده بود، بنا به درخواست مردم به دفعات از تلویزیون پخش شد.

در دهه شصت و اوایل دهه هفتاد او یكی از پركارترین و خلاق ترین نویسندگان و كارگردانان تلویزیون بود. به دلیل فیزیك كودكانه و شكننده، نحوه خاص سخن گفتن، سادگی و خلوصی كه از رفتارش می بارید و طنز تلخش بازیگر نقش های خاصی بود. اما حسین پناهی بیشتر شاعربود. و این شاعرانگی در ذره ذره جانش نفوذ داشت. نخستین مجموعه شعر او با نام من و نازی در ۱۳۷۶ منتشرشد،این مجموعه ی شعر تا كنون بیش از شانزده بار تجدید چاپ شد و به شش زبان زنده ی دنیا ترجمه شده است.

من زندگی را دوست دارم ولی از زندگی دوباره می ترسم دین را دوست دارم ولی از كشیش ها می ترسم قانون را دوست دارم ولی از پاسبان می ترسم عشق را دوست دارم ولی از زن ها می ترسم كودكان را دوست دارم ولی از ائینه می ترسم سلام را دوست دارم ولی از زبانم می ترسم من!!! من روز را دوست دارم ولی از روزگار می ترسم!

كارنامه هنری فیلم ها :

گذرگاه /گال/تیرباران /هی جو/نار و نی /در مسیر تندباد /ارثیه /راز كوكب/ سایه خیال/چاووش /اوینار /هنرپیشه/مهاجران /مرد ناتمام /روز واقعه/آرزوی بزرگ/بلوغ /مریم مقدس /قصه های كیش ( اپیزود اول، كشتی یونانی ) /بابا عزیز

مجموعه های تلویزیونی :

محله بهداشت/گرگها/رعنا/آشپزباشی/كوچك جنگلی/روزی روزگاری/مثل یك لبخند/ایوان مدائن/خوابگردها/هشت بهشت/امام علی/همسایه ها/دزدان مادربزرگ/آژانس دوستی/شلیك نهایی/آواز مه

كتابها:

من و نازی/ستاره/چیزی شبیه زندگی/دو مرغابی درمه/گلدان و آفتاب/پیامبر بی كتاب/دل شیر علاوه بر اینها دو نوار با شعر و صدای حسین پناهی نیز منتشر شده است.«سلام خداحافظ» و « ستاره».

جوایز :

>>كاندید سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مكمل مرد (مهاجران) [ دوره ۱۱ جشنواره فیلم فجر (مسابقه سینمای ایران) - سال ۱۳۷۱ ] >> كاندید سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش مكمل مرد (در مسیر تندباد) [ دوره ۷ جشنواره فیلم فجر (مسابقه سینمای ایران) - سال ۱۳۶۷ ] >> كاندید سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد (سایه خیال) [ دوره ۹ جشنواره فیلم فجر (مسابقه سینمای ایران) - سال ۱۳۶۹ ] >> برنده دیپلم افتخار بهترین بازیگر نقش اول مرد (سایه خیال) [ دوره ۹ جشنواره فیلم فجر (مسابقه سینمای ایران) –

حسین پناهی در روز ۱۴ مرداد۱۳۸۳ بر اثر ایست قلبی در منزلش فوت كرد ولی پیكر او در خانه اش واقع در خیابان جهان آرا در حالی كه سه روز از مرگش می گذشت توسط دخترش پیدا شد.

به بهشت نمی روم اگر مادرم آنجا نباشد . این جهانی كه همش مضحكه و تكراره تكه تكه شدن دل چه تماشا داره! چه میهمانان بی دردسری هستند مردگان به شمعی و سكوتی قانعند . من می خوام برگردم به كودكی نمی شه . كفش برگشت به پامون كوچیكه پل برگشت توان وزن ما رو نداره

و اما حرف‌های اكبر عبدی در مراسم بزرگداشت حسین پناهی در یاسوج؛ سینما - سرفیلم دیالوگ‌ها را می‌نویسند و از چند وقت قبل به ما می‌دهند كه بخوانیم وحفظ كنیم ولی باز هم اشكال داریم، چه برسد به سخنرانی! متاسفانه یا خوشبختانه من حرف زدن خیلی خوب بلد نیستم به دلیل این كه من تراشكاری و قالبسازی خواندم و سواد آكادمیك ندارم و الان هم اگر قراره وقت شما را بگیرم، یك بخاطر این كه دستور داده‌اند و دو، این كه احساسات درونم را در مورد حسین عزیز یك جوری برای همشهریانم و هم محله‌ای‌های حسین بگم.

ضمن عرض سلام خدمت همه حسین دوستای عزیز و خدمت همه مردم شریف و هنردوست و هنرمند یاسوج. استاد كاویانی گفت ماها اولین بار كجا با حسین عزیز آشنا شدیم. من نقش بابای حسین را بازی می‌كردم در محله بهداشت و حسین هم نقش پسر من را بازی می‌كرد و هر دو بشر اولیه می‌شدیم. شاید به دلیل این كه جفتمون درون كودك و ساده‌ای داشتیم. این انتخاب صورت گرفته بود البته حسین از من خیلی شریف‌تر بود. من چون هفت سال توی بازار شاگردی كردم یك سری زبلی‌ها و سیاست‌هایی دارم ولی حسین خیلی آدم شریفی بود. ما به اتفاق استاد كاویانی و مرحوم ژیان و بقیه دوستان بیشتر محو شخصیت حسین شده بودیم كه این آدم چقدر بی‌نیاز است و چقدر راحت زندگی می‌كند. بشر از وقتی كه حس نیاز می‌آید سراغش، دیگه برای خودش زندگی نمی‌كند و در خدمت اون نیاز است. از روز اولی كه حسین را شناختم این حس نیاز را در خودش كشته بود و اصلا نیازی نداشت. شاید جالب باشد براتون بدانید كه حسین در تهران چطوری زندگی می‌كرد. یادم می‌آید یك روز به اتفاق حسن میرباقری سراغش رفتیم. توی محله مجیدیه توی یك اتاق یك چراغ والور داشتند كه هم روش غذا گرم می‌كردند و هم چایی درست می‌كردند و هم برای گرم كرد. اتاق استفاده می‌كردند. درست زمانی بود كه گفت‌وگوی من و نازی را كار كرده بود یا فیلم سایه خیال را بازی می‌كرد. یك آدم هنرمند مثل حسین نباید زندگی مادی‌اش اینگونه بود. تا جایی كه می‌دانید هراز گاهی از زن و بچه دور بود. می‌گفت روی شغل وامونده ما نمی‌شه حساب كرد اكبرجون، مثل مقنی‌ها می‌مونیم یه وقت‌هایی كار هست ولی از پاییز به بعد باید برویم زیر كرسی تخمه بشكنیم و منتظر زنگ در بمونیم، چون حسین تلفن هم نداشت. رسید به جایی كه بهش جایزه دادند برای یك فیلمی، سه دنگ یك خانه‌ای را كه از كرج فاصله داشت خرید. آب گرم‌كن نداشت، ولی همیشه خوشحال بود، اگه پولی داشت با رفیق‌هاش می‌خورد. یك روز سر سریال بودیم. هوا هم خیلی سرد بود. از ماشین پیاده شد بدون كاپشن، گفتم حسین این جوری اومدی از خانه بیرون؟ نگفتی سرما می‌خوری؟! گفت: كاپشن قشنگی بود نه؟ گفتم، آره گفت من هم خیلی دوستش داشتم ولی سر راه یكی را دیدم كه اون هم دوستش داشت و هم احتیاجش داشت، من فقط دوستش داشتم.

ما از هنرمند انتظار داریم صادق باشه، انسان باشه و خاكی باشه. بعضی وقت‌ها هنرمند بودن به آدم بودنه و سخت است هنر انسان بودن. من سه سال پیش رفتم مكه و با خدا صحبت كردم، گفتم خدایا من یه قولی می‌دهم ولی نمی‌تونم صد در صد قول بدهم، نود درصد سعی می‌كنم دروغ نگم؛ آقا اینقدر سخته، اینقدر سخته كه بعضی وقت‌ها می‌گویم خدایا من می‌آیم پیشت توبه كنم؛ آخه نمی‌شه! حسین آدم بسیار راستگویی بود و اصلا حس نیاز نداشت. درون كودكش را هیچ‌وقت اجازه نداده بود كه بزرگ بشه چون آدم وقتی بچه است تمام زندگی‌اش با یك شكلات این ور و اون ور می‌شود. ما می‌توانیم ساعت‌ها راجع به خصوصیت‌های شیرین حسین حرف بزنیم، ولی چه فایده حسین كه زنده نخواهد شد. به نظر من دست به دست بدهیم كاری كنیم كه وقتی آدم‌هایی مثل حسین از پیش ماه می‌روند ما روسیاه و خجالت‌ زده نباشیم. چرا باید برای حسین ماشین پراید سوار شدن آرزو باشد. بعد از كار آقای لیالیستانی یك پراید می‌خرد و … متاسفانه وقتی حسین فوت كرد من كانادا بودم و سه چهار هفته است كه آمدم، آنجا كه شنیدم به قول آقای كاویانی باورنكردنی بود. چون حسین آدمی نبود كه حسود باشد، آدمی نبود كه حرص داشته باشد، چون آدم‌هایی كه اینطوری هستند ممكنه سكته بكنند ولی آدمی مثل حسین چرا؟!! بیشتر با خودم هستم؛ سعی می‌كنم دروغ نگم، سعی می‌كنم سالم باشم، سعی می‌كنم عاشق باشم، سعی می‌كنم اگر یه روزی نتوانستم مثل حسین باشم حداقل ادای حسین و آدم‌های مثل حسین را دربیاورم. چون دنیای ما به قدری صنعتی و مزخرف شده كه بشر خسته است و افسرده، مرض قند بیداد می‌كند، جوان‌هامون ناخن‌هاشون را می‌خورن، دست و پاشون را تكان می‌دهند … می‌گن وای به روزی كه بگندد نمك، من كه باید بخندانم مرض قند گرفتم بنابراین سعی كنیم كه عاشقانه هم دیگر رو دوست داشته باشیم و به همدیگر دروغ نگوییم. ما با اون‌ور آبی‌ها فرقمان توی معرفت و انسانیتمون است. دلم نمی‌‌خواست گریه كنم ولی دست خودم نبود … . انشاء‌الله كه همیشه شاد باشید.


امضای کاربر : من دیوانه ام... ” دیوانه ” کسی است که از دانستن و فهمیدن بسیار دیوانه شده او دیوانه نیست عاقلیست در پوست دیوانه . دیوانه آدمی است خود را جدا کرده از جمع ، جمعی که او را درک نمی کنند نه خنده هایش را نه گریه هایش را . او تنهاست ، تنها در مسیری ، مسیری که قصد حرکت در آن را ندارد چون دلیلی برای حرکت ندارد …
شنبه 22 بهمن 1390 - 11:24
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از amin15 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: pixpic &
pixpic آفلاین




ارسال‌ها : 2197
عضویت: 1 /7 /1390
سن: 26
شناسه یاهو: roj2pix
تشکرها : 843
تشکر شده : 1473

پاسخ : 1 RE یادی از حسین پناهی

واقعا ممنون، تازه این پست رو دیدم، چند روز پیش منم یه عکس از حسین پناهی گذاشتم، خدا رحمتش کنه


امضای کاربر :
سه شنبه 23 اسفند 1390 - 00:38
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
پرش به انجمن :


تماس با ما | یادی از حسین پناهی | بازگشت به بالا | پیوند سایتی RSS