زمان جاری : یکشنبه 17 تیر 1403 - 10:50 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم


سلام مهمان گرامي؛
مهمان گرامي، براي مشاهده تالار با امکانات کامل ميبايست از طريق ايــن ليـــنک ثبت نام کنيد


آیا میدانید؟ ایا میدانید :






تعداد بازدید 36
نویسنده پیام
amin15 آفلاین



ارسال‌ها : 985
عضویت: 2 /9 /1390
سن: 22
تشکرها : 12
تشکر شده : 590
یك ساعت كار

مردی دیروقت، خسته و عصبانی از سر كار به خانه بازگشت. دم در، پسر پنج ساله اش را دید كه در انتظار او بود.

- بابا! یك سوال از شما بپرسم؟

- بله حتماً. چه سوال؟

- بابا شما برای هر ساعت كار چقدر پول می‌گیرید؟

مرد با عصبانیت پاسخ داد : این به تو ربطی نداره. چرا چنین سوالی می‌پرسی؟

- فقط می خواهم بدانم. بگویید برای هر ساعت كار چقدر پول می‌گیرید؟

- اگر باید بدانی می گویم. 20 دلار.

- پسر كوچك در حالی كه سرش پایین بود، آه كشید. بعد به مرد نگاه كرد و گفت: می‌شود لطفا 10 دلار به من قرض بدهید؟

مرد بیشتر عصبانی شد و گفت :‌ اگر دلیلت برای پرسیدن این سوال فقط این بود كه پولی برای خرید اسباب بازی از من بگیری، سریع به اتاقت برو و فكر كن كه چرا

اینقدر خودخواه هستی. من هر روز كار می كنم و برای چنین رفتارهای كودكانه ای وقت ندارم.

پسر كوچك آرام به اتاقش رفت و در را بست.

مرد نشست و باز هم عصبانی تر شد.

بعد از حدود یك ساعت مرد آرامتر شد و فكر كرد كه شاید با پسر كوچكش خیلی خشن رفتار كرده است. شاید واقعا او به 10 دلار برای خرید چیزی نیاز داشته است.

بخصوص اینكه خیلی كم پیش می آمد پسرك از پدرش پول درخواست كند.

مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز كرد.

- خواب هستی پسرم؟

- نه پدر بیدارم.

- من فكر كردم پاید با تو خشن رفتار كرده ام. امروز كارم سخت و طولانی بود و ناراحتی هایم را سر تو خالی كردم. بیا این هم 10 دلاری كه خواسته بودی.

پسر كوچولو نشست خندید و فریاد زد : متشكرم بابا

بعد دستش را زیر بالشش برد و از آن زیر چند اسكناس مچاله بیرون آورد.

مرد وقتی دید پسر كوچولو خودش هم پول داشته دوباره عصبانی شد و گفت :‌ با اینكه خودت پول داشتی چرا دوباره تقاضای پول كردی ؟

بعد به پدرش گفت : برای اینكه پولم كافی نبود، ولی الان هست. حالا من 20 دلار دارم. آیا می‌توانم یك ساعت از كار شما را بخرم تا فردا زودتر به خانه بیایید؟ چون

دوست دارم با شما شام بخورم …


امضای کاربر : من دیوانه ام... ” دیوانه ” کسی است که از دانستن و فهمیدن بسیار دیوانه شده او دیوانه نیست عاقلیست در پوست دیوانه . دیوانه آدمی است خود را جدا کرده از جمع ، جمعی که او را درک نمی کنند نه خنده هایش را نه گریه هایش را . او تنهاست ، تنها در مسیری ، مسیری که قصد حرکت در آن را ندارد چون دلیلی برای حرکت ندارد …
دوشنبه 29 اسفند 1390 - 22:27
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از amin15 به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: tabrizi &
tabrizi آفلاین




ارسال‌ها : 755
عضویت: 15 /6 /1390
محل زندگی: تبریز
سن: 22
تشکرها : 521
تشکر شده : 357

پاسخ : 1 RE یك ساعت كار

واقعا داستان جالبی بود و خیلی مفید ... آفرین آقا امین

ایشالا همه اینو رعایت کنند و بدونن که باید برای خانواده هم وقت گذاشت همه چی پول و کار نیست

100 تا تشکر


امضای کاربر :
دوشنبه 29 اسفند 1390 - 23:18
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
پرش به انجمن :


تماس با ما | یك ساعت كار | بازگشت به بالا | پیوند سایتی RSS