زمان جاری : یکشنبه 17 تیر 1403 - 9:54 بعد از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم


سلام مهمان گرامي؛
مهمان گرامي، براي مشاهده تالار با امکانات کامل ميبايست از طريق ايــن ليـــنک ثبت نام کنيد


آیا میدانید؟ ایا میدانید :






تعداد بازدید 28
نویسنده پیام
sahra آفلاین



ارسال‌ها : 160
عضویت: 7 /12 /1390
محل زندگی: كرج
سن: 24
تشکرها : 146
تشکر شده : 117
تلفن پدر بزرگ و مادر بزرگها

زن پالتو پوست گرون قیمتی که تازه اون روز صبح از فروشگاه خریده بود رو پوشیده بود و مشغول تماشای خودش تو آینه بود

دختر نوجوان که تازه از مدرسه برگشته بود نگاهی به مادرش انداخت و با خشم گفت :

مامان میدونی به خاطر اینکه تو بتونی این پالتو پوست رو بپوشی و باهاش به دیگران فخر بفروشی یه حیوون معصوم و بی دفاع و بدبخت و بیچاره چه زجری رو متحمل شده ؟

مادر نگاهی خونسردانه به دخترش کرد و گفت :

خجالت بکش ، این حرفها چیه پشت سر بابات میگی !

----------------------------------------------------------------------------------

ما اکنون در دسترس نیستیم؛ لطفا" بعد از شنیدن صدای بوق پیغام بگذارید:

اگر شما یکی از بچه‌های ما هستید؛ شماره 1 را فشار دهید.

اگر مي‌خواهید بچه‌تان را نگه داریم؛ شماره 2 را فشار دهید.

اگر مي‌خواهید ماشین را قرض بگیرید؛ شماره 3 را فشار دهید.

اگر مي‌خواهید لباسهای‌تان را تعمیر کنیم؛ شماره 4 را فشار دهید.

اگر مي‌خواهید بچه‌تان امشب پیش ما بخوابد؛ شماره 5 را فشار دهید.

اگر مي‌خواهید بچه‌تان را از مدرسه برداریم ؛ شماره 6 را فشار دهید.

اگر مي‌خواهید برای مهمانان آخر هفته‌تان غذا درست کنیم ؛ شماره 7 را فشار دهید.

اگر مي‌خواهید امشب برای شام بیایید؛ شماره 8 را فشار دهید.

اگر پول مي‌خواهید؛ شماره 9 را فشار دهید.

اما اگر مي‌خواهید ما را برای شام دعوت کنید یا ما را به گردش ببرید، بگویید، ما داریم گوش مي‌کنیم !!!!

------------------------------------------------------------------------

یک روز مردی در حال عبور از خیابان کودکی را مشغول جابجایی بسته ای دید که از خود کودک بزرگتر بود،

پس به نزدیکش رفت و گفت: عزیزم بگذار تا کمکت کنم.

مرد وقتی خواست بسته را بردارد دید که حتی حملش برای او مشکل است چه برسد به این بچّه.

کمی که رفتند مرد از کودک پرسید چرا این بسته را حمل می کند؟

کودک در پاسخ گفت: که پدرش از او خواسته است.

مرد پرسید: چرا پدرت خودش این کار را انجام نداد؟ مگر نمی دانست که حمل این بسته برایت چقدر سخت است؟

کودک جواب داد: اتفاقا مادرم هم همین حرف را به پدرم زد ولی او گفت:

"خانم بالاخره یه خری پیدا می شه به این بچّه کمک کنه دیگه!"

-----------------------------------------------------------------------------

تو تاکسی نشسته بودم یه بچه هم پشت سرم نشسته بود با مامانش ، همه اش داشت گریه میکرد موز میخواست هی غر غر میکردو گریه میکرد همه کلافه شده بودیم راننده خواست آرومش کنه بهش گفت عزیزم الان پیاده میشید مامان برات موز میخره

بچه هم پررو نه گذاشت نه برداشت با همون حالت گریه به راننده گفت

(بالهجه کرمانی غلییییییییظ)تو دیگه گا مخورررر!!!!!!!

آقا سکوتی تاکسیو گرفت که تو قبرستون هم نیست...!

(کرمانیا به گه میگن گا ببخشید محض اطلاع گفتم)

------------------------------------------------------------------------------------

ای کسانی که فسق و فجور می کنید!!!

لهو لعب انجام می دهید!!!

با رفقایتان مجردی می کنید!!!

گاه گاهی دست به شیطنت می زنید!!!

.

.

.

خوب کاری می کنید گاهی اوقات لازمه تا چشم بعضی ها در بیاد!!!

- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -

ای دخترانی که برنزه می کنید

ای دخترانی که موهایتان همیشه فشن است

ای دخترانی که جراحی بینی می کنید!!!!

.

.

.

.

خیلی خوب کاری می کنید به بعضیاتون واقعا میاد!!!!

-------------------------------------------------------------------------------

رفیقم زنگ زده میگه ویسکی سراغ نداری؟

میگم برای چی میخوای؟

میگه بابام امشب از کربلا میاد کلی مهمون داریم!!

----------------------------------------------------------------------------

شاگرد زبان نفهم

استاد: وقتی بزرگ شوی چه میکنی ؟

شاگرد: عروسی

استاد: نخیر منظورم اینست که چكاره میشوی ؟

شاگرد: داماد

استاد: منظورم اینست وقتی بزرگ شوی چه میکنی ؟

شاگرد: زن میگیرم

استاد: احمق ، وقتی بزرگ شوی برای پدر و مادرت چه میکنی ؟

شاگرد: عروس میارم

استاد: لعنتی ، پدر و مادرت در آینده از تو چی میخواهد ؟

شاگرد : نوه!

---------------------------------------------------------------------------


امضای کاربر : خدايا توانايي بده تا
آنكس كه صادقانه يادم مي كند را
عاشقانه يادش كنم
آمين
دوشنبه 07 فروردین 1391 - 09:47
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از sahra به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: tabrizi &
tabrizi آفلاین




ارسال‌ها : 755
عضویت: 15 /6 /1390
محل زندگی: تبریز
سن: 22
تشکرها : 521
تشکر شده : 357

پاسخ : 1 RE تلفن پدر بزرگ و مادر بزرگها

بازم خیلی با مزه بودن صحرا جان


امضای کاربر :
دوشنبه 07 فروردین 1391 - 17:11
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
پرش به انجمن :


تماس با ما | تلفن پدر بزرگ و مادر بزرگها | بازگشت به بالا | پیوند سایتی RSS