زمان جاری : جمعه 15 تیر 1403 - 3:50 قبل از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم


سلام مهمان گرامي؛
مهمان گرامي، براي مشاهده تالار با امکانات کامل ميبايست از طريق ايــن ليـــنک ثبت نام کنيد


آیا میدانید؟ ایا میدانید :






تعداد بازدید 219
نویسنده پیام
shntpy آفلاین



ارسال‌ها : 332
عضویت: 13 /10 /1390
محل زندگی: كرج
سن: 46
تشکرها : 239
تشکر شده : 195
شوخی با داستانهای دوران دبستان

گاو ما ما می کرد

گوسفند بع بع می کرد

سگ واق واق می کرد

و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی

شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود. حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.

موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.

دیروز که حسنک با کبری چت می کرد . کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد. پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد. پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود. او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند. پتروس در حال چت کردن غرق شد.

برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود . ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت . ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد . ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد . کبری و مسافران قطار مردند.

اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت. خانه مثل همیشه سوت و کور بود . الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد. او حوصله ی مهمان ندارد. او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند.

او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد

او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد.

او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت . اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد.


امضای کاربر : بر لب درياي حسرت

خانه اي دارم قديمي

از تمام دار دنيا

دوستي دارم صميمي

گاه و بيگاه يادي از من ميكند

با مرامش شرمسارم مي كند
پنجشنبه 24 فروردین 1391 - 11:59
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از shntpy به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: tabrizi & sradmanesh &
tabrizi آفلاین




ارسال‌ها : 755
عضویت: 15 /6 /1390
محل زندگی: تبریز
سن: 22
تشکرها : 521
تشکر شده : 357

پاسخ : 1 RE شوخی با داستانهای دوران دبستان

خیلی با مزه بودن مرسی


امضای کاربر :
پنجشنبه 24 فروردین 1391 - 14:40
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
sradmanesh آفلاین




ارسال‌ها : 268
عضویت: 10 /2 /1391
محل زندگی: تهران
سن: 20
تشکرها : 160
تشکر شده : 223

پاسخ : 2 RE شوخی با داستانهای دوران دبستان

tnx boys!


امضای کاربر :
I still love her
پنجشنبه 14 اردیبهشت 1391 - 15:41
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از sradmanesh به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: saharnice /
saharnice آفلاین




ارسال‌ها : 21
عضویت: 10 /2 /1391
محل زندگی: تهران
سن: 18
تشکرها : 73
تشکر شده : 18

پاسخ : 3 RE شوخی با داستانهای دوران دبستان

tnx مخفف چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


پنجشنبه 14 اردیبهشت 1391 - 16:22
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
fati آفلاین




ارسال‌ها : 419
عضویت: 14 /1 /1391
محل زندگی: tehran
سن: 18
تشکرها : 107
تشکر شده : 210

پاسخ : 4 RE شوخی با داستانهای دوران دبستان

man az tarafe ishoon migam.:18(albate ba ejaze ye aghaye NDER POOR:

yani thank"s


امضای کاربر : i NEVER Loved his.........................oo
جمعه 15 اردیبهشت 1391 - 09:14
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
پرش به انجمن :


تماس با ما | شوخی با داستانهای دوران دبستان | بازگشت به بالا | پیوند سایتی RSS