زمان جاری : جمعه 15 تیر 1403 - 3:56 قبل از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم


سلام مهمان گرامي؛
مهمان گرامي، براي مشاهده تالار با امکانات کامل ميبايست از طريق ايــن ليـــنک ثبت نام کنيد


آیا میدانید؟ ایا میدانید :






تعداد بازدید 73
نویسنده پیام
sahara آفلاین



ارسال‌ها : 194
عضویت: 17 /1 /1391
سن: 22
تشکرها : 48
تشکر شده : 105
امان ز لحظه ی غفلت که شاهدم هستی !

چند روز پیش برای خرید شیرینی به یک قنادی رفتم . پس از انتخاب شیرینی ، برای توزین و پرداخت مبلغ آن به صندوق مراجعه کردم.

آقای صندوقدار مردی حدوداً ۵۰ ساله به نظر می رسید . با موهای جوگندمی ، ظاهری آراسته ، صورتی تراشیده و به قول دوستان “ فاقد نشانه های مذهبی!” القصه… ،

هنگام توزین شیرینی ها ، اتفاقی افتاد عجیب غریب !

اتفاقی که سالهاست شاهدش نبودم . حداقل در شهر گناهان کبیره (تهران) مدتها بود که چنین چیزی را ندیده بودم .

آقای شیرینی فروش جعبه را روی ترازوی دیجیتال قرار داد ، بعد با استفاده از جدول مقابلش وزن جعبه را از وزن کل کم کرد . یعنی در واقع وزن خالص شیرینی ها(NET WEIGHT) را به دست آورد . سپس وزن خالص را در قیمت شیرینی ضرب کردو خطاب به من گفت: “۲۸۰۰ تومان قیمت شیرینی به اضافه ۵۰ تومان پول جعبه می شودبه عبارت۲۸۵۰ تومان “

نمی دانم مطلع هستید یا خیر! ولی سایر شیرینی فروشیهای شهرمان ، جعبه را هم به قیمت شیرینی به خلق الله می فروشند. و اصلاً راستش را اگر بخواهید بیشترشان معتقدند که بیش از نیمی از سودشان از این راه است.

اما فروشنده مذکور چنین کاری نکرد. شیرینی را به قیمت شیرینی فروخت و جعبه را به قیمت جعبه. کاری که شاید درذهن شما خواننده عادی باشد ولی در این صنف و در این شهر به غایت نامعمول و نامعقول ! رودربایستی را کنار گذاشتم و از فروشنده پرسیدم : “ چرا این کار را کردید؟!! ” ابتدا لبخند زد و بعد که اصرار مرا دید ، اشاره کرد که گوشم را نزدیک کنم .

سرش را جلو آورد و با لحن دلنشینی گفت : “ اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. ویل للمطففین…” و بعد اضافه کرد : “ وای بر کم فروشان! داد از کم فروشی! امان از کم فروشی! “ پرسیدم : “ یعنی هیچ وقت وسوسه نمی شوید؟!! هیچ وقت هوس نمی کنید این سود بی زحمت را….” حرفم را قطع می کند : “چرا ! خیلی وقتها هوس می کنم. ولی این را که می بینم…” و اشاره می کند به شیشه میز زیر ترازو.

چشم می دوزم به نوشته زیر شیشه : “ امان ز لحظه غفلت که شاهدم هستی! “

چیزی درونم گر می گیرد . ما کجاییم و بندگان مخلص خدا کجا ! حالم از خودم بهم می خورد. هزاربار تصمیم گرفته ام آدمها را از روی ظاهرشان طبقه بندی نکنم.

ولی باز روز از نو و روزی از نو. راستی ما کم فروشی نمی کنیم؟ کم فروشی کاری ، کم فروشی تحصیلی ، گاهی حتی کم فروشی عاطفی ! کم فروشی مذهبی ، کم فروشی انسانی….روزنامه خواندن در ساعت کاری ، گفت و گوهای تلفنی ، گشت و گذارهای اینترنتی…..


امضای کاربر : آدمک......
آدمک آخر دنیاست ! بخند!
آدمک مرگ همین جاست ! بخند!
آن خدایی که بزرگش خواندی.....
به خدا مثله تو تنهاست! بخند!
دست خطی که تو را عاشق کرد
شو خی کاغذی ماست بخند!
فکر کن درد تو ارزشمند است
فکر کن گریه چه زیباست! بخند!
صبح فردا به شبت نیست که نیست
تازه انگار که فرداست ! بخند!
راستی انچه به یادت دادیم
پر زدن نیست که در جاست! بخند!
آدمک نغمه آغاز نخوان
به خدا آخر دنیاست !
بخنـــــــــــــــــــــــــــــــــــد!

چهارشنبه 30 فروردین 1391 - 23:28
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 1 کاربر از sahara به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: sosi &
sosi آفلاین




ارسال‌ها : 908
عضویت: 3 /2 /1391
تشکرها : 1774
تشکر شده : 181

پاسخ : 1 RE امان ز لحظه ی غفلت که شاهدم هستی !

تهران و هزار آه


چهارشنبه 13 اردیبهشت 1391 - 19:40
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
پرش به انجمن :


تماس با ما | امان ز لحظه ی غفلت که شاهدم هستی ! | بازگشت به بالا | پیوند سایتی RSS