زمان جاری : جمعه 15 تیر 1403 - 4:00 قبل از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم


سلام مهمان گرامي؛
مهمان گرامي، براي مشاهده تالار با امکانات کامل ميبايست از طريق ايــن ليـــنک ثبت نام کنيد


آیا میدانید؟ ایا میدانید :






تعداد بازدید 55
نویسنده پیام
sahara آفلاین



ارسال‌ها : 194
عضویت: 17 /1 /1391
سن: 22
تشکرها : 48
تشکر شده : 105
"امان ز لحظه غفلت که شاهدم هستي! "

لحظه غفلت

چند روز پيش براي خريد شيريني به يک قنادي رفتم . پس از انتخاب شيريني ، براي توزين و پرداخت مبلغ آن به صندوق مراجعه کردم. آقاي صندوقدار مردي حدوداً ۵۰ ساله به نظر مي رسيد . با موهاي جوگندمي ، ظاهري آراسته ، صورتي تراشيده و به قول دوستان " فاقد نشانه هاي مذهبي!"

القصه… ، هنگام توزين شيريني ها ، اتفاقي افتاد عجيب غريب ! اتفاقي که سالهاست شاهدش نبودم . حداقل در شهر گناهان کبيره (تهران) مدتها بود که چنين چيزي را نديده بودم. آقاي شيريني فروش جعبه را روي ترازوي ديجيتال قرار داد، بعد با استفاده از جدول مقابلش وزن جعبه را از وزن کل کم کرد . يعني در واقع وزن خالص شيريني ها(NET WEIGHT) را به دست آورد. سپس وزن خالص را در قيمت شيريني ضرب کردو خطاب به من گفت: "۸۰۰۰ تومان قيمت شيريني به اضافه ۲۵۰تومان پول جعبه مي شودبه عبارت ۸۲۵۰ تومان "

نمي دانم مطلع هستيد يا خير! ولي ساير شيريني فروشيهاي شهرمان ، جعبه را هم به قيمت شيريني به خلق الله مي فروشند. و اصلاً راستش را اگر بخواهيد بيشترشان معتقدند که بيش از نيمي از سودشان از اين راه است. اما فروشنده مذکور چنين کاري نکرد. شيريني را به قيمت شيريني فروخت و جعبه را به قيمت جعبه. کاري که شايد درذهن شماي خواننده عادي باشد ولي در اين صنف و در اين شهر به غايت نامعمول و نامعقول !

رودربايستي را کنار گذاشتم و از فروشنده پرسيدم : " چرا اين کار را کرديد؟!! " ابتدا لبخند زد و بعد که اصرار مرا ديد ، اشاره کرد که گوشم را نزديک کنم . سرش را جلو آورد و با لحن دلنشيني گفت : " اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. ويل للمطففين…" و بعد اضافه کرد : " واي بر کم فروشان! داد از کم فروشي! امان از کم فروشي!"

پرسيدم : " يعني هيچ وقت وسوسه نمي شويد؟!! هيچ وقت هوس نمي کنيد اين سود بي زحمت را…." حرفم را قطع مي کند : "چرا ! خيلي وقتها هوس مي کنم. ولي اين را که مي بينم…" و اشاره مي کند به شيشه ميز زير ترازو. چشم مي دوزم به نوشته زير شيشه : "امان ز لحظه غفلت که شاهدم هستي! "

چيزي درونم گر مي گيرد . ما کجاييم و بندگان مخلص خدا کجا ! حالم از خودم بهم مي خورد. هزاربار تصميم گرفته ام آدمها را از روي ظاهرشان طبقه بندي نکنم. به قول دوستم Label نزنم روي آدمها! ولي باز روز از نو و روزي از نو.

راستي ما کم فروشي نمي کنيم؟ کم فروشي کاري ، کم فروشي تحصيلي ، گاهي حتي کم فروشي عاطفي !!!!!


امضای کاربر : آدمک......
آدمک آخر دنیاست ! بخند!
آدمک مرگ همین جاست ! بخند!
آن خدایی که بزرگش خواندی.....
به خدا مثله تو تنهاست! بخند!
دست خطی که تو را عاشق کرد
شو خی کاغذی ماست بخند!
فکر کن درد تو ارزشمند است
فکر کن گریه چه زیباست! بخند!
صبح فردا به شبت نیست که نیست
تازه انگار که فرداست ! بخند!
راستی انچه به یادت دادیم
پر زدن نیست که در جاست! بخند!
آدمک نغمه آغاز نخوان
به خدا آخر دنیاست !
بخنـــــــــــــــــــــــــــــــــــد!

یکشنبه 10 اردیبهشت 1391 - 09:30
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
پرش به انجمن :


تماس با ما | "امان ز لحظه غفلت که شاهدم هستي! " | بازگشت به بالا | پیوند سایتی RSS