زمان جاری : جمعه 15 تیر 1403 - 3:00 قبل از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم


سلام مهمان گرامي؛
مهمان گرامي، براي مشاهده تالار با امکانات کامل ميبايست از طريق ايــن ليـــنک ثبت نام کنيد


آیا میدانید؟ ایا میدانید :






تعداد بازدید 246
نویسنده پیام
pixpic آفلاین



ارسال‌ها : 2197
عضویت: 1 /7 /1390
سن: 26
شناسه یاهو: roj2pix
تشکرها : 843
تشکر شده : 1473
مجموعه اشعار فروغ فرخزاد ،،، تولدي ديگر

آن روزها

آن روزها رفتند

آن روزهاي خوب

آن روزهاي سالم سرشار

آن آسمان هاي پر از پولک

آن شاخساران پر از گيلاس

آن خانه هاي تکيه داده در حفاظ سبز پيچکها

- به يکديگر

آن بام هاي بادبادکهاي بازيگوش

آن کوچه هاي گيج از عطر اقاقي ها

آن روزها رفتند

آن روزهايي کز شکاف پلکهاي من

آوازهايم ، چون حبابي از هوا لبريز ، مي جوشيد

چشمم به روي هرچه مي لغزيد

آنرا چو شير تازه مينوشد

گويي ميان مردمکهاي

خرگوش نا آرام شادي بود

هر صبحدم با آفتاب پير

به دشتهاي ناشناس جستجو ميرفت

شبها به جنگل هاي تاريکي فرو مي رفت

آن روزها رفتند

آن روزهاي برفي خاموش

کز پشت شيشه ، در اتاق گرم ،

هر دم به بيرون ، خيره ميگشتم

پاکيزه برف من ، چو کرکي نرم ،

آرام ميباريد

بر نردبام کهنه ء چوبي

بر رشته ء سست طناب رخت

بر گيسوان کاجهاي پير

وو فکر مي کردم به فردا ، آه

فردا

حجم سفيد ليز .

با خش خش چادر مادر بزرگ آغاز ميشد

و با ظهور سايه مغشوش او، در چارچوب در

- که ناگهان خود را رها ميکرد در احساس سرد نور -

وطرح سرگردان پرواز کبوترها

در جامهاي رنگي شيشه.

فردا ...

گرماي کرسي خواب آور بود

من تند و بي پروا

دور از نگاه مادرم خط هاي با طل را

از مشق هاي کهنه ء خود پاک مي کردم

چون برف مي خوابيد

در باغچه ميگشتم افسرده

در پاي گلدانهاي خشک ياس

گنجشک هاي مرده ام را خاک ميکردم

آن روزها رفتند

آن روزهاي ذبه و حيرت

آن روزهاي خواب و بيداري

آن روزها هر سايه رازي داشت

هر جعبه‌ي صندوقخانه ء سر بسته گنجي را نهان ميکرد

هر گوشه، در سکوت ظهر ،

گويي جهاني بود

هرکس از تاريکي نمي ترسيد

در چشمهايم قهرماني بود

آن روزها رفتند

آن روزهاي عيد

آن انتظار آفتاب و گل

آن رعشه هاي عطر

در اجتماع اکت و محجوب نرگس هاي صحرايي

که شهر را در آخرين صبح زمستاني

ديدار ميکردند

آوازهاي دوره گردان در خيابان دراز لکه هاي سبز

بازار در بوهاي سرگردان شناور بود

در بوي تند قهوه و ماهي

بازار در زير قدمها پهن مشد ، کش ميامد ، باتمام

لحظه هاي راه مي آمخت

و چرخ ميزد ، در ته چشم عروسکها

بازار مادر بود که ميرفت با سرعت به سوي حجم

هاي رنگي سيال

و باز ميامد

با بسته هاي هديه با زنبيل هاي پر

بازار باران بود که ميريخت ، که ميريخت ،

که ميرخت

آن روزها رفتند

آن روزهاي خيرگي در رازهاي جسم

آن روزهاي آشنايي هاي محتاطانه، با زيبايي رگ هاي

آبي رنگ

دستي که با يک گل از پشت ديواري صدا ميزد

يک دست ديگر را

و لکه هاي کوچک جوهر ، بر اين دت مشوش ،

مضطرب ، ترسان

و عشق ،

که در سلامي شرم آگين خويشتن را باز گو ميکرد

در ظهرهاي گرم دودآلود

ما عشقمان را در غبار کوچه ميخواندم

ما بازبان ساده ء گلهاي قاصد آشنا بوديم

ما قلبهامان را به باغ مهرباني هاي معصومانه

ميبرديم

و به درختان قرض ميداديم

و توپ ، با پيغامهاي بوسه در دستان ما ميگشت

و عشق بود ، آن حس مغشوشي که در تاريکي

هشتي

ناگاه

محصورمان مي کرد

و ذبمان ميکرد، در انبوه سوزان نفس ها و تپش ها

و تبسمهاي دزدانه

آن روزها رفتند

آن روزها مپل نباتاتي که در خورشيد ميپوسند

از تابش خورشيد، پوسند

و گم شدند آن کوچه هاي گيج از عطر اقاقي ها

در ازدحام پر هياهوي خيابانهاي بي برگشت .

و دختري که گونه هايش را

با برگهاي شمعداني رنگ ميزد ، اه

اکنون زني تنهاست

اکنون زني تنهاست


امضای کاربر :
سه شنبه 06 دی 1390 - 23:18
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از pixpic به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: tabrizi & naderblue & sosi &
pixpic آفلاین




ارسال‌ها : 2197
عضویت: 1 /7 /1390
سن: 26
شناسه یاهو: roj2pix
تشکرها : 843
تشکر شده : 1473

پاسخ : 1 RE مجموعه اشعار فروغ فرخزاد ،،، تولدي ديگر

گذران

تا به کي بايد رفت

از دياري به دياري ديگر

نتوانم، نتوانم جستن

هر زمان عشقي و ياري ديگر

کاش ما آن دو پرستو بوديم

که همه عمر سفر مي کرديم

از بهاري به بهار ديگر

آه، اکنون ديريست

که فرو ريخته در من، گوئي،

تيره آواري از ابر گران

چو مي آميزم، با بوسهء تو

روي لبهايم، مي پندارم

مي سپارد جان عطري گذران

آنچنان آلوده ست

عشق غمناکم با بيم زوال

که همه زندگيم مي لرزد

چون ترا مي نگرم

مثل اينست که از پنجره اي

تکدرختم را، سرشار از برگ،

در تب زرد خزان مي نگرم

مثل اينست که تصويري را

روي جريان هاي مغشوش آب روان مي نگرم

شب و روز

شب و روز

شب و روز

بگذار که فراموش کنم.

تو چه هستي ، جز يک لحظه، يک لحظه که چشمان

مرا

مي گشايد در

برهوت آگاهي ؟

بگذار

که فراموش کنم.


امضای کاربر :
جمعه 09 دی 1390 - 00:55
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از pixpic به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: naderblue / tabrizi / sosi /
pixpic آفلاین




ارسال‌ها : 2197
عضویت: 1 /7 /1390
سن: 26
شناسه یاهو: roj2pix
تشکرها : 843
تشکر شده : 1473

پاسخ : 2 RE مجموعه اشعار فروغ فرخزاد ،،، تولدي ديگر

آفتاب مي شود

نگاه کن که غم درون ديده ام

چگونه قطره قطره آب مي شود

چگونه سايهء سياه سرکشم

اسير دست آفتاب مي شود

نگاه کن

تمام هستيم خراب مي شود

شراره اي مرا به کام مي کشد

مرا به اوج مي برد

مرا به دام مي کشد

نگاه کن

تمام آسمان من

پر از شهاب مي شود

تو آمدي ز دورها و دورها

ز سرزمين عطرها و نورها

نشانده اي مرا کنون به زورقي

ز عاجها، ز ابرها، بلورها

مرا ببر اميد دلنواز من

ببر به شهر شعرها و شورها

به راه پرستاره مي کشاني ام

فراتر از ستاره مي نشاني ام

نگاه کن

من از ستاره سوختم

لبالب از ستارگان تب شدم

چو ماهيان سرخ رنگ ساده دل

ستاره چين برکه هاي شب شدم

چه دور بود پيش از اين زمين ما

به اين کبود غرفه هاي آسمان

کنون به گوش من دوباره مي رسد

صداي تو

صداي بال برفي فرشتگان

نگاه کن که من کجا رسيده ام

به کهکشان، به بيکران، به جاودان

کنون که آمديم تا به اوجها

مرا بشوي با شراب موجها

مرا بپيچ در حرير بوسه ات

مرا بخواه در شبان ديرپا

مرا دگر رها مکن

مرا از اين ستاره ها جدا مکن

نگاه کن که موم شب براه ما

چگونه قطره قطره آب مي شود

صراحي ديدگان من

به لاي لاي گرم تو

لبالب از شراب خواب مي شود

نگاه کن

تو ميدمي و آفتاب مي شود


امضای کاربر :
جمعه 09 دی 1390 - 00:56
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از pixpic به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: naderblue / tabrizi / sosi /
pixpic آفلاین




ارسال‌ها : 2197
عضویت: 1 /7 /1390
سن: 26
شناسه یاهو: roj2pix
تشکرها : 843
تشکر شده : 1473

پاسخ : 3 RE مجموعه اشعار فروغ فرخزاد ،،، تولدي ديگر

روي خاک

هرگز آرزو نکرده ام

يک ستاره در سراب آسمان شوم

يا چو روح برگزيدگان

همنشين خامش فرشتگان شوم

هرگز از زمين جدا نبود ه ام

با ستاره آشنا نبوده ام

روي خاک ايستاده ام

با تنم که مثل ساقهء گياه

باد و آفتاب و آب را

مي مکد که زندگي کند

بارور ز ميل

بارور ز درد

روي خاک ايستاده ام

تا ستاره ها ستايشم کنند

تا نسيمها نوازشم کنند

از دريچه ام نگاه مي کنم

جز طنين يک ترانه نيستم

جاودانه نيستم

جز طنين يک ترانه آرزو نمي کنم

در فغان لذتي که پاکتر

از سکوت سادهء غميست

آشیانه جستجو نمي کنم

در تني که شبنميست

روي زنبق تنم

بر جدار کلبه ام که زندگيست

يادگارها کشيده اند

مردمان رهگذر:

قلب تيرخورده

شمع واژگون

نقطه هاي ساکت پريده رنگ

بر حروف درهم جنون

هر لبي که بر لبم رسيد

يک ستاره نطفه بست

در شبم که مي نشست

روي رود يادگارها

پس چرا ستاره آرزو کنم؟

اين ترانهء منست

- دلپذير دلنشين

پيش از اين نبوده بيش از اين


امضای کاربر :
جمعه 09 دی 1390 - 00:57
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از pixpic به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: naderblue / tabrizi / sosi /
pixpic آفلاین




ارسال‌ها : 2197
عضویت: 1 /7 /1390
سن: 26
شناسه یاهو: roj2pix
تشکرها : 843
تشکر شده : 1473

پاسخ : 4 RE مجموعه اشعار فروغ فرخزاد ،،، تولدي ديگر

شعر سفر

همه شب با دلم کسي مي گويد

«سخت آشفته اي زديدارش

صبحدم با ستارگان سپيد

مي رود، مي رود، نگهدارش»

من به بوي تو رفته از دنيا

بي خبر از فريب فرداها

روي مژگان نازکم مي ريخت

چشمهاي تو چون غبار طلا

تنم از حس دستهاي تو داغ

گيسويم در تنفس تو رها

مي شکفتم ز عشق و مي گفتم

«هر که دلداده شد به دلدارش

ننشيند به قصد آزارش

برود، چشم من به دنبالش

برود، عشق من نگهدارش»

آه، اکنون تو رفته اي و غروب

سايه مي گسترد به سينهء راه

نرم نرمک خداي تيرهء غم

مي نهد پا به معبد نگهم

مي نويسد به روي هر ديوار

آيه هائي همه سياه سياه


امضای کاربر :
جمعه 09 دی 1390 - 00:58
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از pixpic به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: naderblue / tabrizi / sosi /
pixpic آفلاین




ارسال‌ها : 2197
عضویت: 1 /7 /1390
سن: 26
شناسه یاهو: roj2pix
تشکرها : 843
تشکر شده : 1473

پاسخ : 5 RE مجموعه اشعار فروغ فرخزاد ،،، تولدي ديگر

باد ما را با خود خواهد برد

در شب کوچک من ، افسوس

باد با برگ درختان ميعادي دارد

در شب کوچک من دلهرهء ويرانيست

گوش کن

وزش ظلمت را مي شنوي ؟

من غريبانه به اين خوشبختي مي نگرم

من به نوميدي خود معتادم

گوش کن

وزش ظلمت را مي شنوي ؟

در شب اکنون چيزي مي گذرد

ماه سرخست و مشوش

و بر اين بام که هر لحظه در او بيم فرو ريختن است

ابرها، همچون انبوه عزاداران

لحظهء باريدن را گوئي منتظرند

لحظه اي

و پس از آن، هيچ.

پشت اين پنجره شب دارد مي لرزد

و زمين دارد

باز مي ماند از چرخش

پشت اين پنجره يک نامعلوم

نگران من و تست

اي سراپايت سبز

دستهايت را چون خاطره اي سوزان، در دستان عاشق من بگذار

و لبانت را چون حسي گرم از هستي

به نوازش لبهاي عاشق من بسپار

باد ما با خود خواهد برد

باد ما با خود خواهد برد


امضای کاربر :
جمعه 09 دی 1390 - 00:58
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 2 کاربر از pixpic به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: tabrizi / sosi /
pixpic آفلاین




ارسال‌ها : 2197
عضویت: 1 /7 /1390
سن: 26
شناسه یاهو: roj2pix
تشکرها : 843
تشکر شده : 1473

پاسخ : 6 RE مجموعه اشعار فروغ فرخزاد ،،، تولدي ديگر

غزل

«امشب به قصهء دل من گوش مي کني»

«فردا مرا چو قصه فراموش مي کني»

ه.ا.سايه

چون سنگها صداي مرا گوش مي کني

سنگي و ناشنيده فراموش مي کني

رگبار نوبهاري و خواب دريچه را

از ضربه هاي وسوسه مغشوش مي کني

دست مرا که ساقهء سبز نوازش است

با برگ هاي مرده همآغوش مي کني

گمراه تر از روح شرابي و ديده را

در شعله مي نشاني و مدهوش مي کني

اي ماهي طلائي مرداب خون من

خوش باد مستيت، که مرا نوش مي کني

تو درهء بنفش غروبي که روز را

بر سينه مي فشاري و خاموش مي کني

در سايه ها ، فروغ تو بنشست و رنگ باخت

او را به سايه از چه سيه پوش مي کني ؟


امضای کاربر :
جمعه 09 دی 1390 - 00:59
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از pixpic به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: naderblue / tabrizi / sosi /
pixpic آفلاین




ارسال‌ها : 2197
عضویت: 1 /7 /1390
سن: 26
شناسه یاهو: roj2pix
تشکرها : 843
تشکر شده : 1473

پاسخ : 7 RE مجموعه اشعار فروغ فرخزاد ،،، تولدي ديگر

در آبهاي سبز تابستان

تنهاتر از يک برگ

با بار شاديهاي مهجورم

در آبهاي سبز تابستان

آرام مي رانم

تا سرزمين مرگ

تا ساحل غمهاي پائيزي

در سايه اي خود را رها کردم

در سايهء بي اعتبار عشق

در سايهء فرّار خوشبختي

در سايهء نا پايداريها

شبها که مي چرخد نسيمي گيج

در آسمان کوته دلتنگ

شبها که مي پيچد مهي خونين

در کوچه هاي آبي رگها

شبها که تنهائيم

با رعشه هاي روحمان، تنها-

در ضربه هاي نبض مي جوشد

احساس هستي، هستي بيمار

«در انتظار دره ها رازيست»

اين را به روي قله هاي کوه

بر سنگهاي سهمگين کندند

آنها که در خط سقوط خويش

يک شب سکوت کوهساران را

از التماسي تلخ آکندند

«در اضطراب دستهاي پر،

آرامش دستان خالي نيست

خاموشي ويرانه ها زيباست»

اين را زني در آبها مي خواند

در آبهاي سبز تابستان

گوئي که در ويرانه ها مي زيست

ما يکدگر را با نفسهامان

آلوده مي سازيم

آلودهء تقواي خوشبختي

ما از صداي باد مي ترسيم

ما از نفوذ سايه هاي شک

در باغهاي بوسه هامان رنگ مي بازيم

ما در تمام ميهماني هاي قصر نور

از وحشت آوار مي لرزيم

اکنون تو اينجائي

گسترده چون عطر اقاقي ها

در کوچه هاي صبح

بر سينه ام سنگين

در دستهايم داغ

در گيسوانم رفته از خود، سوخته، مدهوش

اکنون تو اينجائي

چيزي وسيع و تيره و انبوه

چيزي مشوش چون صداي دوردست روز

بر مردمک هاي پريشانم

مي چرخد و مي گسترد خود را

شايد مرا از چشمه مي گيرند

شايد مرا از شاخه مي چينند

شايد مرا مثل دري بر لحظه هاي بعد مي بندند

شايد...

ديگر نمي بينم

ما بر زميني هرزه روئيديم

ما بر زميني هرزه مي باريم

ما «هيچ» را در راهها ديديم

بر اسب زرد بالدار خويش

چون پادشاهي راه مي پيمود

افسوس، ما خوشبخت و آراميم

افسوس ما دلتنگ و خاموشيم

خوشبخت، زيرا دوست مي داريم

دلتنگ، زيرا عشق نفرينيست


امضای کاربر :
جمعه 09 دی 1390 - 01:03
نقل قول این ارسال در پاسخ گزارش این ارسال به یک مدیر
تشکر شده: 3 کاربر از pixpic به خاطر این مطلب مفید تشکر کرده اند: naderblue / tabrizi / sosi /
پرش به انجمن :


تماس با ما | مجموعه اشعار فروغ فرخزاد ،،، تولدي ديگر | بازگشت به بالا | پیوند سایتی RSS