باز با آن دیگری دیدم تورا جای قهر و اخم خندیدم تورا
باز گفتی اشتباهت دیده ام گفتمت باشد بخشیدم تورا
باز هم این قصه ات تکرار شد با رقیبان رفتنت انکار شد
آنقدر کردی که دیگر قلب من از تو و از عشق تو بیزار شد
آن رقیبان یک شبت می خواستند ذره ذره پاکیت می کاستند
شب به مهمانخانه ات مهمان شدند صبح اما از برت برخواستند
آمدی گفتی پشیمانی دگر زین سپس پاک می مانی دگر
گفتمت باشد بخشیدم تورا اخم واکردم و خندیدم تورا
زین حکایت ساعتی نگذشته بود باز با آن دیگری دیدم تورا
امضای کاربر : من دیوانه ام... ” دیوانه ” کسی است که از دانستن و فهمیدن بسیار دیوانه شده او دیوانه نیست عاقلیست در پوست دیوانه . دیوانه آدمی است خود را جدا کرده از جمع ، جمعی که او را درک نمی کنند نه خنده هایش را نه گریه هایش را . او تنهاست ، تنها در مسیری ، مسیری که قصد حرکت در آن را ندارد چون دلیلی برای حرکت ندارد …